دکلمه های حسین پناهی
دکلمه های حسین پناهی
آلبوم صوتی راه با رفیق با صدای حسین پناهی به همه عاشقان و دوستداران شعر و ادب پارسی تقدیم میگردد.
کلیپ دکلمه حسین پناهی آلبوم راه با رفیق
دوستان توجه داشته باشن برای استفاده در وبلاگ ها و سایت ها و صفحات اجتماعی برای حمایت لطفا لینک منبع درج شود با احترام
متن اشعار حسین پناهی از آلبوم را با رفیق
اِی وای ! اگر – چون آن فرشتگان –
لذتِ رنج را از ما دریغ می داشتی
وتوبای بهشت
نقشِ تیرِ شکسته وُ دلِ خون چکان را
از ما بر سینه به یادگار نمی داشت !
اِی وای ! اگر راهِ بهشت از دلِ جهنم نمی گذشت
و این کوره راهِ آتشین
از بهشت ، ما را به هر جهنمی که می خواستیم نمی رساند !
ای وای ! اگر در هر کلام کلمه یی گلویمان را نمی خراشید
و بازی گاهِ کودکِ خاطرمان میدانِ مینِ خاطره ها نبود !
اِی وای ! اگر تیغ نبود
و تاج خار گیسوهامان را با خون آذین نمی بست !
اِی وای ! اگر چون مُرده ها
مُرده بودیم
و هم چون آنانی که نیامدندُ نمی آیندُ نخواهند آمد …
از نعمتِ هزار مرگ محروم می شدیم !
اِی وای ! اگر نبودیم !
حسين پناهي
***
یه روز زمینو ترک میکنم
زمینو
یهروز
شاید…
آخ اگه ولووم میتونست بپره
آخ اگه میتونست!
چی میشد؟
پنجرهی اتاقو میکندم و
میبستم به باربندش و
زمینو ترک میکردم!
میرفتم، میرفتم،
میرفتم تا… هیچجا
توی «هیچجا» پنجره را میکاشتم
به تماشا
نمیگفتی نور
نمیگفتم خاک
به عشق نگاهت اونجا
یه دنیا میساختم غوغا
که همهی زمین، جهان سومش میشد!
منو تو دو ریلیم
که قطار پر از کوپهی عمر رو
از هیچ به هیچ میرسونیم
و زمین
سرگردونی ما رو
پیوسته تکرار میکنه
یک دانه سیگار دارمو
هزار معمای لاینحل!
هر چی زمان داشتمو دادمو
به جاش یه ساعت سوييسی گرفتم
بندش طلا
رنگش وسترن
ديگه زمان بی زمان
هشتِ شب، خواب
هشت صبح، اداره
هر چه راه داشتم، دادمو
به جاش يه جفت كفش ملی گرفتم
چكمهس بد مصب!
تو برقشون مو رو از ماست میكشم
ديگه راه بی راه
هشتِ شب، اتاق خواب
هشتِ صبح، اتاق كار
نيمه سيگاری دارمو
هزار معمای لاينحل!
دق خیالم
گوسالهی گلدانیست
که پوزهش به پستان آفتاب نمیرسد
لامپ در منطق روشن مکررش
طرح تنیدن تار بر جارو را
در ذهن عنکبوت
مغشوش میکند
و مربای آلبالو در یخچال
کافر میشود به آئین انجماد
فِر، معجزهایست
در چشم جغدِ خمرهی خالی شراب
كه آنی ماهی و مرغ را
جزغاله میكند
و راديو
دالان مخوفیست
كه در ظلماتش
مادرانِ قهرمان
بر كفش های بی صاحبِ بچههايشان
میگريند
ته سيگاری دارمو
هزار معمای لاينحل!
حسین پناهی
***
ما بدهکاریم…
به کسانی که صمیمانه زما پرسیدند: «معذرت میخواهم، چندم مرداد است…؟»
و نگفتیم، چونکه مرداد،
گور عشق گل خونرگِ دلِ ما بودهاست…
حسین پناهی
***
دنیای دیوانه!
هنوز که هنوز است
آدمهایش
به شب میگویند شب
و به روز میگویند روز!
…فرخنده رفت!
حسین پناهی
***
پس!
سومی که بود که گریه میکرد؟
ما که
دو نفر بیشتر نبودیم!
حسین پناهی
***
شب سگ را
چه کسی تجربه کرده است هنوز؟
شب سرما
شب سوز
شب پرسه
شب شهر
شب مادر
شب شیر
شب پنج تولهی یازده روزه
شب روده
شب قار
شب قور
شب تا کی؟
شب مرگ
شب کور
شب پا
خستگی و نیست و نبود
شب چشم
شب سرخ
شب خشخش
شب ترس
شب گوشت
شب مرگ خواهر
شب سیری
شب جشن
تا شبی دیگر و جشنی دیگر
این چنین میگذرد
شب به سگی؟
یا به سگان؟!
حسین پناهی
***
چه مهمانان بی دردسری هستند
مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت.
حسین پناهی
***
امروز
ذهنم پر است
از يك ماديان و كرّه اش
فردا
برايت شعري عاشقانه خواهم نوشت !
حسين پناهي
***
بر گردن عشق ساده ام
كه انگشترش نخي ست
گلوبند زمردين شعر مرا
باور نمي كند كسي …
لعنت به شعر و من !
حسين پناهی
***
عابد، کنار برکه نشست!
دستهایش در آب بود که دید
آن سوی برکه
زنی
گلو وگلوبندش را
به نمایش گذاشته است
چشمانش را بستو
در سکوت خواند:
دور شو، شیطان!
از من دور شو!
چشمانش را که گشود،
زن، صنوبری بود
و گلوبندش، ماه.
حسین پناهی
***
کاج در پنجره تقسیم بر چار
لقلق پنکه ضریبِ دو هزار
خانه با یادِ تو بهپاست هنوز
غفلت از عشق همانا وُ همانا آوار…
حسين پناهی
***
«چشم از دیوار گرفتی
و گفتی: کَی؟ کجا؟
چشم از دیوار گرفتم
و گفتم: به راستی، کی؟ کجا؟
غروب، با چشمان خیس از هم جدا شدیم
و گم شدیم
در شهری که هیچ یک از ساکنانش نمیدانستند،
بهراستی، کَیُ کجا. »
حسین پناهی
***
با مرجانها
در عمق دریاها لرزیدیم!
با کوسه ها
خروارها تُن آب را باله زدیم!
با امواج
به ساحلها کوبیدیم!
دنیای سرخ و سیاه خزهها را
بر صخرهها روییدیم!
با ابرها
با راه ها
با پرندهها
به شاخهی نارونها قاقار کردیم
ترکیدیم
با انارها و سیرسیرکها!
وزیدیم
ترسیدیم
درخشیدیم با ستارگان نیمه شب !
تا کجا… و کجا !
میبینی؟
میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم؟
…اکنون
چنگ میزند
بر نِم روحِ انسانی رویاهایمان
خزههای سبز سفر!
خیس باران !
به سوی پنجرههای مِه گرفته سرازیر میشویم!
میبینی ؟!
تا کجا با آب آمدهایم!
با قایق بی پارو…
خوابم میآید…
نه
از عشق سخن گفتن
برای آدمی هنوز
خیلی زود است…
خیلی زود…
حسین پناهی
***
گُل را تو گُل گفتی
و گُل، گُل شد
ورنه
گُل، نباتی بیش نبود
روئیده بر
کنارهی جادهی قول و قرارها
مشتاق نور
و رزق و روزی خویش
حسین پناهی
***
بیشتر بخوانید
دکلمه های فروغ فرخزاد
دکلمه های مریم حیدرزاده
دکلمه های افشین یداللهی
دکلمه های استاد فریدون مشیری
دیوان صوتی فروغ فرخزاد با صدای پرستو بیات
دیدگاهی ندارم فقط نمیشه این البومه دانلود کرد
سلام وقت بخیر
روی اجرای مورد نظر لمس رو نگه دارید در پنجره جدید گزینه دانلود لینک رو بزنید